درس چهارم: هم نشین

خلاصه درس


من در تابستان سال ۱۸۸۰میلادیدر ایالت آلاباما متولد شدم تا هنگام ناخوشی که مرا از بینا بی وشنوایی محروم کرد در خانه کوچکی می کردم که دیوارهای آن از شاخه های عشقه گل سرخ پیچک پوشیده بود ابتدای زندگی من مانند بسیار ساده بوده‌است در شش ماهگی می توانستم با لکنت زبان بگویم حال شما یک ساله بودم که به راه افتاده بودم اما آن روز های خوش نپایید بهاری زود گذر تا بستان پر از گل میوه خزانی زرین به سرعت سپری شدندسپس در زمستان ملایم انگیز هما ن ناخوشی که چشمان وگوش های مرا بست فرا رسیدو مرا در عالم بی خبری طفل نوزادی قرارد پس از بیهودهیچ کس حتی پزشک نمی دانست که دیگر نه می توانم


  • ناهید دهانی
  • 26 خرداد 1404
پرسش و پاسخ درسی



ثبت




گزارش مشکل