فصل پنجم: نام آوران
خلاصه درس
یکی بود یکی نبود.پسری که میخواست کار مورد علاقه اش راپیداکند، پس همراه پدرش بنایی کرد ولی آن بنایی رادوست نداشت پس بخاطر همین هم همراه پدرش قنادی کرد ولی فهمید که این هم کار مورد علاقه اش نیست.پسر بزرگ شد و آخرش جواب سوالش را پیدا کرد فهمید که تمام مدت او عاشق معلم شدن بودپس خود رامعلم نمونه کرد و نام مدرسه اش را (باغچه ی اطفال) گذاشت پایان.
پسری بود که به نوشتن و خوان علاقه ی زیادی داشت او نیز نقاشی کردن راهم دوست داسشت.اونیز یک معلم نمونه شده است.
روزی روزگاری کودکی نوجوان که به کتاب خواندن و شعر سرودن خیلی علاقه داشت هر کاغذ پارهای که به دستش میرسید تصویری از گل یا درخت و کوه بر آن نقاشی میکرد او شبها نمیخوابید و در اندیشههای دور و درازی فرو میرفت با افکار کودکانه خود به دنبال راههای تازه برای بهتر زیستن بود او در یکی از این شبها اندیشههای خود را به صورت شعری درآورد و او برای اینکه کسی را بیدار نکند قطعه زغالی از منقل بیرون آورد و شعرش را بر روی دیوار نوشت آن وقتها که هنوز مدرسهای دایر نشده بود او هم مثل کودکان دیگر در مکتب درس میخواند مکتب که اتاقی بزرگ بود همه کودکان گرداگرد روی زمین میشستند و درس میخواندند کودک نوجوان وقتی که مکتب را به پایان رساند نزد پدرش شاگردی کرد تا حرفه او را بیاموزد پسر نوجوان نزد پدر حرفه بنایی و قنادی را یاد گرفت ولی هیچ یک از این کارها طبع پرشور و ذهن جو یا او را راضی نمیکرد او وقتی بزرگ شد به آموزگاری برگزیده شد و در این کار شوق فراوان از خود نشان داد و فهمید و فهمید اوموزگاری شغلی است که با آن بهتر میتوان به اجتماع و مردم خدمت کند و به ناشنوایان را باسواد کرد وقتی ناشنوایان میخواستند امتحان بدهند بام لبریز شده بود و مردم از آنها تعجب کرده بودند که چطوری باسواد شدند
پسری به نام جبار باغچهبان زندگی می کرد او به نقاشی کردن شعر سرودن و کتاب خواندن خیلی علاقه داشت. پدر او در ساختن طاق مسجد مهارت داشت و برای مدتی حرفه ی پدرش را آموخت اما انگیزه و کار خود را پیدا نکرد و برای همین به کار قنادی پی برد اما از این کار هم خوشش نیامد دوران مکتب را به پایان رساند و تبریز به معلمی برگزیده شد پس از مدتی فهمید بقیه به فکر کودکان ناشنوا و نابینا فکر نمی کند فردای آن روز خوانده بود که کسی در اروپا الفبایی درست کرده و بعد از مدت ها شبانه روز الفبای ناشنوایان نابینا را اختراع کرد و کودکستانی ابداع کرد نامش را باغچه ی اطفال نامید
خرد و دانش
۱ تقویت روحیه وطن دوستی دفاع از میهن ۲ آشنایی با حماسه دفاع مقدس و نامداران ای عرصه به ویژه شهید حسین خرازی
پسری همیشه به دنبال خلاقیت و نوآوری و بهتر زیستن بود او در مکتب درس می خواند و پدر او استاد درست کردن طاق مسجدوبنایی بود اما در فصل هایی مانند زمستان قنادی می کرد پسر دورهی مکتب را که تمام کرد همراه پدر قنادی وبنایی را یاد گرفت اما او ابداع را دوست داشت وخاطره همین به مرند رفت و معلم شد کمی بعد به تبریز رفت و اولین مهد کودک را درست کرد و نام آن را باغچه ی اطفال گذاشت و معلم آنجا شد روزی مادری پسری که نه میشنید و نه حرف میزد رو به آنجا برد و خواهش کرد که او را آنجا راه دهد اما او نمی توانست به او درس یاکار دیگری یاد دهد یادش آمد که شنیده بود در اروپا الفبای ناشنوایان را درست کرده اند واورا یاد داد و آن بچه هاهم مثل بقیه امتحان دادند وقبول شدند این داستان شرح حال جبار باغچه بان بوده است.