درس دوم: کوچ پرستو ها
خلاصه درس
اگر علم داشته باشم هیچ کاری سخت نیست
این درس به ما می اموزد ...... خوب ببینیم و خوب بشنویم تا بتوانیم به بسیاری از اسرار و رموز اطرافمان دست پیدا کنیم.
یه روزی مردی بود که الاغی داشت.به راه قهوه خانه میرفت که به قهوه خانه رسید.وقتی از قهوه خانه بیرون آمد دید که الاغش نیست.دنبال الاغش میگشت که پسری را دید.از او پرسید:《 تو الاغی را ندیده ای؟او گفت همان که چشم چپش کور بود و پای راستش میلنگید؟مرد گفت نشانی هایش درست است.ان را کجا دیدی؟پسر گفت من الاغی ندیده ام.مرد عصبانی شد و او را پیش حاکم برد.پسر همه چیز را تعریف کرد.حام به هوش و فهم پسر آفرین گفت مرد از او معذرت خواست.
رهایی از قفس یک روز بازرگان قصد سفر می کنند.قبل از سفر از طوطی می پرسد که چه می خواهد برایش بیاورد. او می گوید که وضعیت مرا به طوطیان هندوستان بگو. وقتی بازرگان طوطی ها را دید پیغام طوطی اش را داد و یکی از آنها مرد.بازرگان پشیمان شد. او این ماجرا را وقتی برگشت برای طوطی خود گفت. طوطی هم مانند آن طوطی لرزید و مرد. وقتی بازرگان او را از پنجره به بیرون انداخت به جای افتادن بال زد و فرار کرد.بازرگان درس عبرت گرفت.
آن روزها دیگر جبهه جنگ خانه اول حسین شده بود اگر دیدار با خانواده شهدا و �تنگیهای خانوادهاش نبود آن چند روز را هم مرخصی نمیرفت بچههای کوچک و شهدا او را دوست داشتند
در مورد هوش یک پسر که نشانه های درستی و جالبی به حاکم داد
اگر علم داشته باشیم هیچ کاری سخت نیست
روز روزگاری بود � زمانهای قدیم قدیم یک بازرگانی بود که یک طوطی زیبا و خوشگل داشت بازرگان روزی تصمیم گرفت که سفر به هندوستان کند
اگر علم داشته باشم هیچ کاری سخت نیست
شیری در جنگل راه میرفت وبه هر جانوری که می رسید می پرسید 🌹قوی ترین حیوان جنگل کیست🐘
در قسمت درست و نادرست، گزینه ی سوم نادرست است مرد از شنیدن نشانی های درستِ پسر، خوشحال شد.
رهایی از قفس
یک پسری بوده � خیلی به همه چیز نگاه میکرد یک مردی الاغش را گم کرد بعد به پسرک رسید از او پرسید تو الاغ مرا ندیدی پسر گفت همون که چشم چپش کور بود پای راستش �لنگید و بار گندم میبرد مرد با خوشحالی گفت بله آن را کجا دیدی پسر جواب داد من الاغی ندیدم مرد خشمگین شد و پسر را پیش حاکم برد حاکم برد پسر جان �ر تو الاغ را ندیدهای چطور �انیهایش را دادی پسر گفت من فقط خوب نگاه کردم سر راهم رد پایی الاغ دیدم که پای راستش لنگ بوده است علفهای سمت راست جاده خورده شده بود و علفهای سمت چپ دست نخورده است به همین دلیل حدس زدم چشم چپش کور بوده است از دانه گندم که روی زمین ریخته بود فهمیدم بارش گندم بوده است
فهمیدم که فقط باید خوب نگاه کنی تا همه چیز را بفهمی به همین دلیل پسر آنقدر که خوب نگاه کرده بود حاکم به هوش و فهم او آفرین
من از این درس فهمیدم که دانایی خیلی خوب است
این بود که بازرگان گول طوطی پسر را خورد اما طوطی دختر برای داداشش راه چارهای پیدا کرد نکته مهم درس پنجم
پرستو ها پس از مدتی طولانی به لانه ی پیشین خود با می گردند
پیمودن راهی طولانی بدون اینکه اشتباه کند دو باره به لانه پیشین خود بر میگردد چه کسی قدرت راهیابی پیمودن این راه را به پرستو ها داده است
پرستو ها برای اینکه به زندگی خود ادامه دهند مجبور هستند که کوچ کنند تا بتوانند زندگی بکنند
علی ای همای رحمت تو چه ایتی خدارا که به ما سوا فکندی همه سایهه همارا دل اگر خدا شناسی
اگر علم داشته باشیم هیچ کاری سخت نیست
مایتز پبندرپنیز
در اوایل بهار هوا لطیف و دلنشین است.پرستو ها از سفر خود باز میگردند. اولین کار باز گشت به لانه قبلی است
این درس از خدای مهربان و دانا میگوید، از شگفتی ها پرستو ها ..
من می خوام از درس کوچ پرستو ها را از زبان پرستو ی ترسو بنویسم