درس اول

خلاصه درس


مردی چند کیسه گندم در پشت الاغش گذاشته بود و به آسیاب می‌برددرراه به قهوه خانه ای رسید الاغ را به درختی بست و به قهوه خانه رفتوقتی بیرون امد الاغش نبود در حالی که به دنبال الاغ می گشت چشمش به پسری افتاد از او پرسید الاغ مرا ندیدی؟ پسر پرسید: همان که چشمش کور بود پای راستش می لنگیدوبارگندم می برد؟ مرد خوشحال شد😊وگفت: نشانی هایش درست است. ان را کجا دیدی؟ پسرجواب داد: من الاغی ندیدم. مرد، خشمگین شدو پسر را پیش حاکم برد. حاکم گفت: پسر جان! اگر تو الاغ راندیده ای، چطور نشانی هایش را دادی؟ پسر گفت: من فقط خوب نگاه کردم و انچه دیدم، کمی اندیشیدم. سر راهم رد پای الاغی را دیدم که جای پای راستش کمتر از جای پای چبش گود افتاده بود. فهمیدم پای راست الاغی که از اینجا گذشته لنگ بوده است. علف های سمت راست جاده خورده شده بود. اما علف های طرف چپ دست نخورده مانده بود. از اینجا فهمیدم که الاغ علف های سمت چب را ندیده است. به همین دلیل حدس زدم چشم چپش کور بوده است. از دانه های گندمی که رویزمینریخته بود فهمیدم بارش گندم بوده است حاکم به هوش و فهم پسر افرین گفت و مرد از او معذرت خواست.


  • دل ارام ظهیر نژاد.
  • 09 اردیبهشت 1404
پرسش و پاسخ درسی



ثبت




گزارش مشکل